کلاسـ جبـــــــــــــــــــــــــــرانیـ

کلاسـ جبـــــــــــــــــــــــــــرانیـ

همیشهـ تنبلـ تهـ کلاسـ بودمـ
تو همهـ یـ کلاســـــــــــــــــــا
تو همهـ یـ درســــــــــــــــــــا
.
.
.
حتی تو کلاسـ عاشقیـ ...

پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

کمی دیرتر

۱۳
شهریور
ای نهایت آرزویم

اگر ما با بلندترین صدا فریاد بزنیم :« آقا بیا » اما تو دلمون نیامدنش رو ترجیح بدیم ، یا حضور و ظهور ایشون رو مزاحم منافع خود بدونیم ، آقا دلمون رو می بیننن و صدای دلمون رو می شنون ، نه فریاد های بی پایه و اساسمون رو . ما هنوز تکلیفمون رو با خودمون و آقا روشن نکردیم ما هنوز به آداب حرف زدن با آقا مودب نشدیم ، چطور به خودمون اجازه می دیم که با این هیاهو و غوغا ، آمدنشون رو طلب کنیم ؟! 
جوان با صمیمیتی غیر منتظره ، سر در گوش من فرو برد و انگار قصد افشا کردن رازی را داشته باشد ، جوهره ی صدایش را پایین آورد :
- دوست دارم یه لحظه اون بلندگو رو بگیرم و در حضور همین جمع ، با همه ی وجود به آقا التماس کنم که:«آقا نیا» یا لااقل «کمی دیر تر» بیا تا ما چشامونو از این همه آلودگی پاک کنیم ، تا ما بفهمیم که از چه کسی چه آمدنی را طلب کنیم .
ناگهان از انتهای مجلس کسی فریاد زد :
- به نام آقا امام زمان از جا بلند شین و یه قدم برین جلو تا جا برای بقیه باز شه 
جوان زیر لب گفت : این هم استفاده ی ابزاری از اسم آقا .
و همراه با بقیه بلند شد و چند قدم جلو تر نشست ، من اما همچنان مبهوت و زمین گیر ، مانده بودم و توان کمترین تحرکی را رپدر خود نمی دیدم.



پی نوشت: قسمتی از کتاب کمی دیر تر نوشته ی سید مهدی شجاعی از نویسنده های محبوب من
پی نوشت: موضوع جدید پست ها معرفی کتاب و آثار فاخر و مورد علاقه ی بنده

  • تنبلـ تهـ کلاسـ ...
یا محبوب قلب شیدایی

سلام ...
با دوستم در مورد موضوع پایان نامه و تحقیق صحبت می کردیم...می گفت که موضوع رضایتمندی از زندگی رو انتخاب کرده 
برام جالب شد ...تا حالا از نظر تحقیقی و پژوهشی بهش نگاه نکرده بودم
فکر اینکه از زندگیم راضی هستم یا نه بد جور درگیرم کرد تا اینکه به یه آیه برخوردم ، زیبا و بسیار قابل تامل:
{لکیلا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم} آن گونه باشید که اگر چیزی را از دست دادید ، تاسف نخورید و اگر چیزی به شما دادند شاد نشوید.
یاد این کارمندای بانک افتادم  و تو این یه مورد بهشون غبطه خوردم....وفتی می ری بانک و پول پرداخت می کنی حالا هر چقدر هم که باشه از گرفتنش خوشحال نمی شن ...فردای اون روز اگه بری پولی رو دریافت کنی بازم ناراحت نمی شن ...کلا برای دادن و گرفتن پول بی تفاوتن چون می دونن این همه پول مال خودشون نیست و امانته 
فکر می کنم اگه اینجوری به زندگیم نگاه کنم بیشتر احساس رضایت می کنم...اون موقع تو دشواری و سختی های زندگی حس درخت نتومندی رو دارم که گنجشکی روش نشسته نه شاخه ی نازک 
وقتی بتونم برای مشکلات بزرگ صبر پیشه کنم ، صد در صد مسائل جزئی تو روحیه ام تاثیری نداره

پ.ن: باید مثل بزرگ مرد شهادت روحیه ام رو قوی کنم بزرگ مردی که در زیر شمشیر دشمن احساس رضایت کرد و خدا رو شکر گفت
پ.ن: دلم می خواد اینجوری به گنبدت نگاه کنم....آخه کی آقا جون



آخه این انصافه : تو این یه ساعت 60 نفر بازدید کننده ولی یه نفر کامنت گذاشته:((
بی ربط نوشت : دوستانی که عضو بیان هستند زحمت لایک رو هم بکش دیگه و دوستانی که عضو نیستن می تونن به راحتی عضو شن ، هم از خدمات سایت می تونن استفاده کنن هم برای نظر دهی راحت ترن برای عضویت کلیک کن
  • تنبلـ تهـ کلاسـ ...

یا خیر المحبوبین

سلام 

داشتم به حقیقت و قبول کردنش تو آدمای مختلف فکر می کردم 

به کسایی که خودشون رو به آب و آتیش می زنن تا حقیقت رو تو باورشون پرورش ندن

شاید بی ربط نباشه :

مرد فقیری که کارش بار کشی بود هر روز به باغ و نخلستان های اطراف شهر می رفت و خرما و میوه های رسیده رو از باغبون ها می گرفت و راهی شهر می شد که برسونه دست واسطه گرای فروش ...تنها سهم مرد فقیر از این بار کشی میوه فقط دو سکه می شد ...دو سکه ای که تنها غذای زن و بچه اش رو هم تامین نمی کرد ....

مدتی گذشت و مرد از این همه کار و  سختی ناتوان شد  ،روزی به فکر فرو رفت ...با خودش گفت : من هر روز این همه میوه و خوراکی و خرما بار می کنم ولی همیشه گرسنه ام ...نشده تا به حال سر سیری به زمین بزارم ، اگه یه دونه از این خرما ها رو تو دهنم بذارم کلی انرژی می گیرم و می تونم دوباره با انرژی به کارم ادامه بدم ، آخه این انصافه که من هر روز گونی پر انرژی به کول داشته باشم و همیشه بدون انرژی کار کنم

مَثل حقیقت ما همین بار خرماست ...خرمایی که ما همیشه حملش می کنیم و ازش نمیخوریم ...خرمایی که باید انرژی زندگی بده ولی ما رو بیشتر خسته ی راه می کنه...خسته ی زندگی ..اگه لب به این حقیقت بزنیم به سیری از دنیا می رسیم و چهار چوب دنیا برامون کوچیکه ...حقیقتی که با زدن عینک سیاه سیاه می بینیمش ...

عینک سیاه رو برداریم و پروا رو پیش بگیریم



پی نوشت: {اتقوا الله و یعلمکم الله}...از خداوند پروا کنید ، تا خداوند حقیقت را به شما بیاموزد .

پی نوشت: چرا از حقیقت الهی به دورم و گریزان؟ خدایا پناه می برم  به تو از جهل و غفلت


در پرتوی مهر ایزدی

  • تنبلـ تهـ کلاسـ ...