الهه ی زندگی 2
- ۲۰ نظر
- ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۶
- ۱۷۱۲ نمایش
سلام ...دوستان مجبور نیستید این پست رو بخونید ...اگه وقتتون ارزشمنده نخونید
دستان کوچیکش رو از زیر پتو دراورد ، تو تاریکی شب نگاهی به دستاش کرد ، می خواست چیزی بگه ، ولی نفس تو سینه اش حبس شده بود.
می خواست گلایه کنه ، اما دلش نمی یومد...دخترک هفت ساله تو دلش هزار تا راز داشت ، اون شب یه راز دیگه به راز هاش اضافه شد ، هر شب راز هاش رو می شمرد ، هر شب قبل از خواب
اون شب تعداد راز هاش شده بود و هزار و یکی ....
فکر می کرد که ظرفیتش پر شده ...دیگه دل کوچیکش طاقت راز دیگه ای رو نداشت
به پنجره ی اتاقش خیره شد ...
یه آسمون پر ستاره
هر شب با ستاره ها خلوت می کرد . ولی اون شب دیگه نمی خواست به ستاره ها نگاه کنه ..چشماش رو به ماه دوخت ، فقط و فقط به ماه
از ته دل صدا زد : خدا و قطره اشکی مثل الماسی درخشان تو تاریکی شب از گوشه ی چشماش بیرون غلتید ، آهی کشید و چشماش رو بست ، تا شاید خوابش ببره سعی کرد به فردا فکر کنه
آخه قرار بود فردا روز خوبی باشه...اولین روز مدرسه
یا غایة الآمال العارفین
سلام
چند روز پیش تو منزل پدری ...موقعی که همه ی اعضای خانواده از بزرگ و کوچیک به مناسبت عید دور هم جمع بودن ، اتفاق جالبی افتاد که مثل زلزله همو رو تکون داد....از اون تکون دادنا که خانم ها رفتن رو میز و آقایون با هرچی که دستوشون بود در حال دویدن
یه کم حس فضولی رو کوک کنید تا براتون بگم ...
بله طبق معمول همیشه که خانم های خونه دور میز نهار خوری جمع بودن و کمیل جان گل گلاب هم کنارشون در حال گوش دادن به حرفای خاله زنکی ، چشمان عقابی و تیز بین کمیل یه طعمه رصد کرد ...طعمه ای در حد موش ...بعله موش ...از این موش کوچولو جیگرا
تو اون لحظه خدا می دونه که چه چیزایی از ذهنم رد نشد ...ذهنیات کمیل:( آخ جون موش...اگه اینا بفهمن چه چقدر جیغ می زنن...چه جوری بگیرمش ...آره با جارو... بعد هم جنازه اش رو می ندازم رو میز تا جیغشون شون دربیاد...امشب رو بگو ، هیچکی تو پذیرایی نمی خوابه ، زیر کولر بدون دعوا مال خودم می شه ...خدا کنه همین یکی نباشه ، خو یه دونه هیجانش کمه ، ولی مطمئنم که دوتاست ، از اونجایی که کارشناس ارشد حیوانات هستم می دونم موشا هر جا برن جفت میرن...از همه مهم تر چه طوری به ددی و بقیه ثابت کنم موش دیدم)
خلاصه در همون یه لحظه تمام این افکار از ذهنم گذشت و خیلی خونسرد از جام بلند شدم و به سمت محل رویت موش رفتم و خواهر بزرگه رو خبر کردم که به ددی اطلاع بدن ...این حس شیشم خانم ها همیشه برام جای تامل و تدبر داره ...نمی دونم چه جوری فهمیدن و همه از روی صندلی ، بالای میز رفتند و گارد گرفتند ... تو چشمای من برق شیطنت موج می زد ، نگاشون کردم و پوز خند ...آرزو کردم رئیس خونه دیر برسه به محل جرم تا من موش رو بگیرم و یه جیغ بازاری اساسی راه بندازم اما ددی که همون رئیس خونه باشه خیلی زود اومد ، رئیس اول شروع کرد غر زدن به کسی که موش رو دیده که من باشم : خواب دیدی بچه (چون من کوچیک ترین عضوم همه بهم می گن بچه) خیالاتی شدی ...معاون رئیس که مادر مهربان تر از جان : اشتباه دیدی ...حتما سوسکی چیزی بوده...برادر بزرگ مشاور اعظم : نه بابا موش کجا بوده ...خواهر بزرگ استاد مصلحت اندیشی: تو از اون فاصله چه طور دیدی ؟ نه موش نبوده چشات دو دو زده حتما و من:
ولی من که مطمئنم ، تو رصد جانوارن ذره بینی اشتباه نمی کنم چه برسه به موش به اون بزرگی با اون دم دراز ...رفتم و پشتی ر انداختم دیدم نه نیست ، زیر فرش رو بالا زدم ،هه هه ...از اونجایی که توسط خانم های بالای میز که جمعا می شدن عروسا و نوه ها و غیره تشویق می شدم ، حس گربه بودن بهم دست داد ، شجاعتی شگرف از تشویق های جانانه...حسابی باد کرده بودم ، (من هم که خود شیفته)خدا منو ببخشه چه نقشه های شومی براشون داشتم
سرتون رو درد نیارم موش از اون فرش رویت شد و توسط برادر بزرگ با یه جاروی نسبتا بزرگ کشته شد و همه چی به حال اولیه برگشت و هیچ کس هم به روی خودش نیاورد که کمیل موش رو دیده ...همه از برادر بزرگ تشکر کردن ..بعله دیگه ...ما فقط متهم به خیالاتی بودن شدیم
تقریبا نیم ساعتی از حمله ی دشمن موزی نگذشته بود که جفتش برای انتقام سرو کله اش پیدا شد
خانم ها : ججججججججججججججججججججججججججیغ
رئیس:
من:
پی نوشت: تو خونه همه می دونن که چشمان تیز من رد خور نداره ...یادمه منو صدا می کردن چغاله بادوم های سبز رنگ رو از نوک درخت رو براشون پیدا کنم ، ولی هیچکس تو اون لحظه حرف منو باور نکردن شاید چون اون لحظه به نفعشون نبود اون لحظه همه سرگرم خودشون بودن و حوصله ای برای گرفتنش نداشتن...به بعدش فکر نکردن...(حیف از این چشمای من که پای نت حروم می شه ..حیف)
پی نوشت: خدایا ...به کلامت ...به اسماءت ....به رزاقیت ... به ستاریت ...به خدایی اعتقاد دارم ولی چرا حرفت رو گوش نمی دوم ...چرا حرفت رو نمی پذیرم ...شاید فکر می کنم به نفعم نیست ...شاید مانع خوشی هامه شاید ...شاید ...چه بد بنده ای هستم {و من یتوکل علی الله فهو حسبه}طلاق /آیه ی 3
پی نوشت: از همه ی همسنگرا که تو این چند روز نبودم و کانال رو خالی نذاشتن تشکر می کنم دیر شده ولی عیدتون مبارک
بعدا نوشت: دیشب فیلم : هیس دخترها فریاد نمی زنن رو دیدم...دپرس شدیما ....جای حرف زیاد داره ، عمری باشه نقدش رو می ذارم
در پرتوی مهر ایزدی
بله بیژن نامدار زنگنه فردی که برای کابینه ی دکتر روحانی رئیس جمهور پیشنهاد شده...
در این قرارداد براساس مذاکرات انجام شده، ایران متعهد میشد گاز ترش (فراوری نشده) تولیدی میدان گازی سلمان را به مدت ۲۵ سال و از آغاز سال ۲۰۰۵ میلادی به امارات متحده عربی صادر کند. حجم صادرات هم قرار بود از ۵۰۰ میلیون مترمکعب گاز آغاز شود و به تدریج به ۸۰۰ میلیون مترمکعب در روز برسد.
حالا بماند که این قرارداد چه ضررهایی برای ایران داشته و دارد ...مسأله واکنش روحانی در سال 81 جای بسی تامل و تفکره ...دکتر روحانی ، ضمن نامهای به رئیس جمهور وقت (خاتمی) تأکید کرده که «عقد قرارداد طولانی گاز با شرکتی غیر معتبر که بنابر گزارشات دریافتی از وزارت نفت طی سالهای گذشته عملکردی ضعیف و توأم با نادیده گرفتن حقوق ایران در ارتباط با میدان نفتی مبارک داشته، تکرار تجربه تلخی است که سالیان دراز گرفتار آن خواهیم بود.»
دکتر روحانی که از مخالفان عملکرد این وزیر بود حالا زنگنه رو به عنوان وزیر پسشنهاد کردند ...
پی نوشت: عروسک گردان این خیمه شب بازی کیه ؟ چرا رئیس جمهور ما مطلق فرمان می گیره و بر خلاف نظر خودش وزیر انتخاب می کنه...چرا کسی که در زمان وزارت خودش کارنامه ی نه چندان درخشانی داشته باید به عنوان وزیر پیشنهاد بشه ...
پی نوشت: ما منتظریم تایید یا عدم تایید رو از طرف کرسی مجلس ببینیم ...کسانی که با بلیطی سوار می شن تا کجا همراه دولت باقی می مونن؟ .....پیر ترین کابینه از زمان جنگ تا کنون ، کابینه ی دکتر روحانی : البته به شرط تایید و رای اعتماد
پی نوشت: از دکتر چمران پرسیدند: تعهد بهتر است یا تخصص؟ گفت:«می گویند تقوا از تخصص لازمتر است، آن را می پذیرم».....اما می گویم آن کس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد بی تقواست.
لینک نوشت: اثبات استفاده کردن لفظ امام برای غیر معصوم روی نوشته کلیک راست کنید لطفا
یا اکرم الکرمین
سلام
پستی رو آماده می کردم که به دلایلی منصرف شدم از گذاشتنش..حالا دلایلش بماند.
فکر کردم اگه کمی با کتب اهل سنت آشنا بشیم بد نباشه
از جمله کتاب صحاح السته که دو کتاب اون صحیح بخاری و صحیح مسلم جز مهم ترین کتاب ها هستند
نکته ای که می خوام بهش توجه بشه : وهابیون و بیشتر علمای اهل سنت شیعیان رو رافضی و کافر می خوانند، با توجه به احادیث هایی در کتب صحیح آورده شده و نمونه اش رو براتون می ذارم ، قضاوت با خودتون
در صحیح بخاری آمده که خالد بن ذکوان می گوید : ربیع دختر معوذ بن عفرا گفت : روزی که جشن عروسی من برپاشد رسول خدا در آن مجلس شرکت نمود ، به همان ترنیب که تو نشسته ای رسول خدا هم روی فرش مخصوصی که برای من گسترده شده بود در نزدیکی من نشست ، دخترانی در این مجلس مشغول دف زدن و خواندن بودند و در ضمن اشعاری که درباره ی کشته شدن پدران ما در جنگ بدر سروده شده بود می خواندند، اتفاقا یکی از ان دختران این کلمات را خواند :و فینا نبی یعلم ما غد ...یعنی در میان ماست پیامبری که می داند آنچه را که در آینده واقع خواهد شد ، رسول خدا که این جمله را شنید فرمود : این حرفا را کنار بگذار و آنچه را که قبلا می خواندی بخوان
پی نوشت: انسان تا چه حد باید از خدا دور باشه ، که برای سرپوش گذاشتن کارهای زشت و کریه خود از بزرگترین و پاک ترین مرد تاریخ مایه بذاره ، هر کس مایل باشه با ادله براش ضعیف و کاذب بودن این احادیث اثبات می شه
پی نوشت: از این به بعد در موضوعات وب متفاوت کار می کنم و ادامه ی موضوع از طرف من بستگی به نظرات های ارزشمند و لایک های شما داره
در گوشی نوشت: ما اثاثمون رو کول کردیم اومدیم بیان از دست ناسازگاری بلاگفا ...نه مثل اینکه بیان هم با ما ناسازگاری داره ، آمار دیروز متوقف شد کلا روی یه عدد موند، عِه عِه آمار گیر خراب قالب مردم می کنن...
بعدا نوشت: این روزا حوصله ی پست گذاشتن هم ندارم
لازم دونستم توضیحاتی در مورد حدیث اهل تسنن آورده بشه
به ادمه ی مطلب مراجعه کنید.
امروز روز قدس
ومن ...
با حضور پررنگ در صحنه
به جهانیان خواهم فهماند که
اسرائیل باید از صفحه ی روزگار محو شود