سجده ی حضور
یا غایة الآمال العارفین
یه گوشه کز کرده بود و به ساعت روی طاقچه خیره شده بود.نزدیک ظهر بود و دم اذان. دستش رو به زانوهاش تکیه داد و بلند شد برای وضو که زن وارد خونه شد .
فواد با دیدن زن با غرولند گفت :
-معلوم هست کجایی ، بیا بار و بندیل رو جمع کن بریم دیگه ...دیر می شه.
- کجا بریم مرد
- کجا بریم ؟ مگه نمی دونی امشب شب اول محرمه ؟!!! همه میان کربلا برای روضه
- اگه ما بریم کی روضه رو بر پا کنه .
- دوباره شروع کرد، چرا انقدر منو اذیت می کنی؟ مگه نمی بینی هر سال داره وضعمون بد تر می شه ...
ساره با نگاهی ملتمسانه به فواد گفت: اول محرم همه میان کربلا تو می خوای بری ؟!!! خدا رو خوش نمیاد مرد ... کوتاه بیا
-می شه انقدر تو گوش من وزوز نکنی ، آخه من با کدوم پول مهمون داری کنم و روضه بگیرم ...سنگ بذارم جلوی مهمونا ؟!!! وسایل رو جمع کن نماز که خوندیم بریم .
زن این دست و اون دست کرد با صدای نحیفی گفت : من که می مونم
اما فواد با بی محلی به حرف ساره از در خارج شد.
- ۲۲ نظر
- ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۶:۰۵
- ۱۷۵۵ نمایش