کلاسـ جبـــــــــــــــــــــــــــرانیـ

کلاسـ جبـــــــــــــــــــــــــــرانیـ

همیشهـ تنبلـ تهـ کلاسـ بودمـ
تو همهـ یـ کلاســـــــــــــــــــا
تو همهـ یـ درســــــــــــــــــــا
.
.
.
حتی تو کلاسـ عاشقیـ ...

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان مرد بار کش» ثبت شده است

یا خیر المحبوبین

سلام 

داشتم به حقیقت و قبول کردنش تو آدمای مختلف فکر می کردم 

به کسایی که خودشون رو به آب و آتیش می زنن تا حقیقت رو تو باورشون پرورش ندن

شاید بی ربط نباشه :

مرد فقیری که کارش بار کشی بود هر روز به باغ و نخلستان های اطراف شهر می رفت و خرما و میوه های رسیده رو از باغبون ها می گرفت و راهی شهر می شد که برسونه دست واسطه گرای فروش ...تنها سهم مرد فقیر از این بار کشی میوه فقط دو سکه می شد ...دو سکه ای که تنها غذای زن و بچه اش رو هم تامین نمی کرد ....

مدتی گذشت و مرد از این همه کار و  سختی ناتوان شد  ،روزی به فکر فرو رفت ...با خودش گفت : من هر روز این همه میوه و خوراکی و خرما بار می کنم ولی همیشه گرسنه ام ...نشده تا به حال سر سیری به زمین بزارم ، اگه یه دونه از این خرما ها رو تو دهنم بذارم کلی انرژی می گیرم و می تونم دوباره با انرژی به کارم ادامه بدم ، آخه این انصافه که من هر روز گونی پر انرژی به کول داشته باشم و همیشه بدون انرژی کار کنم

مَثل حقیقت ما همین بار خرماست ...خرمایی که ما همیشه حملش می کنیم و ازش نمیخوریم ...خرمایی که باید انرژی زندگی بده ولی ما رو بیشتر خسته ی راه می کنه...خسته ی زندگی ..اگه لب به این حقیقت بزنیم به سیری از دنیا می رسیم و چهار چوب دنیا برامون کوچیکه ...حقیقتی که با زدن عینک سیاه سیاه می بینیمش ...

عینک سیاه رو برداریم و پروا رو پیش بگیریم



پی نوشت: {اتقوا الله و یعلمکم الله}...از خداوند پروا کنید ، تا خداوند حقیقت را به شما بیاموزد .

پی نوشت: چرا از حقیقت الهی به دورم و گریزان؟ خدایا پناه می برم  به تو از جهل و غفلت


در پرتوی مهر ایزدی

  • تنبلـ تهـ کلاسـ ...