کلاسـ جبـــــــــــــــــــــــــــرانیـ

کلاسـ جبـــــــــــــــــــــــــــرانیـ

همیشهـ تنبلـ تهـ کلاسـ بودمـ
تو همهـ یـ کلاســـــــــــــــــــا
تو همهـ یـ درســــــــــــــــــــا
.
.
.
حتی تو کلاسـ عاشقیـ ...

پربیننده ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکیم بودن خدا» ثبت شده است

موش

۲۰
مرداد

یا غایة الآمال العارفین

سلام 

چند روز پیش تو منزل پدری ...موقعی که همه ی اعضای خانواده از بزرگ و کوچیک به مناسبت عید دور هم جمع بودن ، اتفاق جالبی افتاد که مثل زلزله همو رو تکون داد....از اون تکون دادنا که خانم ها رفتن رو میز و آقایون با هرچی که دستوشون بود در حال دویدن

یه کم حس فضولی رو کوک کنید تا براتون بگم ...

بله طبق معمول همیشه که خانم های خونه دور میز نهار خوری جمع بودن و کمیل جان گل گلاب هم کنارشون در حال گوش دادن به حرفای خاله زنکی ، چشمان عقابی و تیز بین کمیل یه طعمه رصد کرد ...طعمه ای در حد موش ...بعله موش ...از این موش کوچولو جیگرا 

تو اون لحظه خدا می دونه که چه چیزایی از ذهنم رد نشد ...ذهنیات کمیل:( آخ جون موش...اگه اینا بفهمن چه چقدر جیغ می زنن...چه جوری بگیرمش ...آره با جارو... بعد هم جنازه اش رو می ندازم رو میز تا جیغشون شون دربیاد...امشب رو بگو ، هیچکی تو پذیرایی نمی خوابه ، زیر کولر بدون دعوا مال خودم می شه ...خدا کنه همین یکی نباشه ، خو یه دونه هیجانش کمه ، ولی مطمئنم که دوتاست ، از اونجایی که کارشناس ارشد حیوانات هستم می دونم موشا هر جا برن جفت میرن...از همه مهم تر چه طوری به ددی و بقیه ثابت کنم موش دیدم)

خلاصه در همون یه لحظه تمام این افکار از ذهنم گذشت و خیلی خونسرد از جام بلند شدم و به سمت محل رویت موش رفتم و خواهر بزرگه رو خبر کردم که به ددی اطلاع بدن ...این حس شیشم خانم ها همیشه برام جای تامل و تدبر داره ...نمی دونم چه جوری فهمیدن و همه از روی صندلی ، بالای میز رفتند و گارد گرفتند ... تو چشمای من برق شیطنت موج می زد ، نگاشون کردم و پوز خند ...آرزو کردم رئیس خونه دیر برسه به محل جرم تا من موش رو بگیرم و یه جیغ بازاری اساسی راه بندازم اما ددی که همون رئیس خونه باشه خیلی زود اومد ، رئیس اول شروع کرد غر زدن به کسی که موش رو دیده که من باشم : خواب دیدی بچه (چون من کوچیک ترین عضوم همه بهم می گن بچه) خیالاتی شدی ...معاون رئیس که مادر مهربان تر از جان : اشتباه دیدی ...حتما سوسکی چیزی بوده...برادر بزرگ مشاور اعظم : نه بابا موش کجا بوده ...خواهر بزرگ استاد مصلحت اندیشی: تو از اون فاصله چه طور دیدی ؟ نه موش نبوده چشات دو دو زده حتما و من: شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن

ولی من که مطمئنم ، تو رصد جانوارن ذره بینی اشتباه نمی کنم چه برسه به موش به اون بزرگی با اون دم دراز ...رفتم و پشتی ر انداختم دیدم نه نیست ، زیر فرش رو بالا زدم ،هه هه ...از اونجایی که توسط خانم های بالای میز که جمعا می شدن عروسا و نوه ها و غیره تشویق می شدم ، حس گربه بودن بهم دست داد ، شجاعتی شگرف از تشویق های جانانه...حسابی باد کرده بودم ، (من هم که خود شیفته)خدا منو ببخشه چه نقشه های شومی براشون داشتم

سرتون رو درد نیارم موش از اون فرش رویت شد و توسط برادر بزرگ با یه جاروی نسبتا بزرگ کشته شد و همه چی به حال اولیه برگشت و هیچ کس هم به روی خودش نیاورد که کمیل موش رو دیده ...همه از برادر بزرگ تشکر کردن ..بعله دیگه ...ما فقط متهم به خیالاتی بودن شدیم

تقریبا نیم ساعتی از حمله ی دشمن موزی نگذشته بود که جفتش برای انتقام سرو کله اش پیدا شد 

خانم ها : ججججججججججججججججججججججججججیغ

رئیس:شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن

من:


پی نوشت: تو خونه همه می دونن که چشمان تیز من رد خور نداره ...یادمه منو صدا می کردن چغاله بادوم های سبز رنگ رو از نوک درخت رو براشون پیدا کنم ، ولی هیچکس تو اون لحظه حرف منو باور نکردن شاید چون اون لحظه به نفعشون نبود اون لحظه همه سرگرم خودشون بودن و حوصله ای برای گرفتنش نداشتن...به بعدش فکر نکردن...(حیف از این چشمای من که پای نت حروم می شه ..حیف)

پی نوشت: خدایا ...به کلامت ...به اسماءت ....به رزاقیت ... به ستاریت ...به خدایی اعتقاد دارم ولی چرا حرفت رو گوش نمی دوم ...چرا حرفت رو نمی پذیرم ...شاید فکر می کنم به نفعم نیست ...شاید مانع خوشی هامه شاید ...شاید ...چه بد بنده ای هستم {و من یتوکل علی الله فهو حسبه}طلاق /آیه ی 3

پی نوشت: از همه ی همسنگرا که تو این چند روز نبودم و کانال رو خالی نذاشتن تشکر می کنم دیر شده ولی عیدتون مبارک

بعدا نوشت: دیشب فیلم : هیس دخترها فریاد نمی زنن رو دیدم...دپرس شدیما ....جای حرف زیاد داره ، عمری باشه نقدش رو می ذارم


در پرتوی مهر ایزدی